میلاد بارش
من آمده ام تا از امید و آزادی برایتان بگویم ....از انسان و عشق
منظومه عاشورای عاشقانه
ابن سعد با لشگر ی بر مکه وارد شد تا حضرت حسین بن علی و یارانش را در کنار کعبه قتل عام کند غافل از آن که امام به حج کربلایی خود رفته ابن سعد که ا از جنگ و رویاروی با امام واهمه داشت و دست از تعقیب او کشید اما در کربلا بخاطر ملک ری کرد آنچه را نباید می کرد
ابن سعد آیا تو ری را گشته ای
جام های غرق می را گشته ای
ری نمی ارزد به یک موی حسین
من شنیدم بوی گیسوی حسین
یوسف عالم به ری دادی چرا
از غم عالم دگر شادی چرا
اژدهای نفس تو بیدارشد
آرزوهایت چرا بسیار شد
آب را بر روی دریا بسته ای
این فرات تشنه را سر گشته ای
ری ترا آخر هلاکت می کند
جای گندم نان خاکت می کند
ری ترا سوی فلاکت می برد
می برد در بازی شیطان و نرد
تو به مکه آمدی حاجی شوی
یا که بر نفس خودن تاجی شوی
در میان یک دو راهی تا ابد
آدمی هر گز نمی ماند. رود
می رود یا حق و یا باطل شود
نور دل یا که شبی عاطل شود
ابن سعد با لشکرش در مکه ای
خون عاشق را کنی چون برکه ای
لیکن عشق من به صحرا رفته است
رو به آن سوی بلاها رفته است
می رود چون جان به سوی آفتاب
در میان دشتهای غرق خواب
هر کجا پا می نهد گل می دمد
هر کجا سر باغ و سنبل می دمد
هر کجا رو می کند دریا شود
پرده یک سو می کند شیدا شود
هر کجا او سجده بر خاکی نهد
گوییا چهره بر افلاکی نهد
دشتها خلوت سرای او شده
عالم جانها فدای او شده
با تمام جان به فکرت می رود
عاشق رویش همه دلها شود
فکر اول فکر یار است و نگار
فکر آخر فکر دلدار است و دار
کاروانش کاروان جان ماست
او همه امید ما ایمان ماست
کودک شش ماهه اش در مهمل است
تا در آغوشش نهد دریا دل است
یا د آن افتد که آغوش نبی
مال او یود و حسن در هرشبی
جسم و جانش را همه بوسیده بود
ازسپیده دم دلش را چیده بود
او پیمبر را به جانش دیده بود
مادرش زهرا بر او تابیده بود
با پدر او در همه احوال بود
از بنی هاشم لب او خال بود
من چه گویم یوسف زهرا که بود
هر چه گویم آخر ای جانم چه سود
عمر یوسف همچو گل کوتاه. و آه
حسن یوسف از زمین رفته به ماه
قصه بر د یمانی را بگو
قصه آن جان جانی را بگو
این سفر شد آخرین اسفار او
می برد بادی گل گلسار او
می رود او آخرین آسفار را
خوانده ام سوز دل این تار را
شاید اینک ماه ما را برده است
این دل ما را به دریا برده است
می رود حج حج او در کربلاست
شاید اینک قلب ما هم نینواست
اینک آن سرو روان از مکه است
کعبه چون سرو روان از برکه است
***********
سخن امام حسین در راه سرخ کربلا
این صدای انقلاب یک دل است
بانگ دریا در میان ساحل است
هر لب تشنه که آید تا فرات
می دهد او را حسین آخر نجات
گرگها چشم انتظارآن من اند
همچو یوسف جان من را می درند
کربلا شد مشهد موعود ما
آن رضای یار ما شد بود ما
می روم تا ماه خود همراه کیست
این ره رفتن مرا دلخواه کیست
هر کسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من
********
در اخبارا آورده اند که فوج انبوهی از جن و پری چون تنهایی و غربت حسین بن علی را دیدند در راه کربلا به یاری اش شتافتند اما او یاری آنها را پذیرا نگشت
در میان راه آن ماه آمدند
کاروانی از فرشته سر مدند
یک سپاهی از فرشته گرد او
لشگری از دل سرشته گرد او
جمله آواز ملایک بشنوید
از رشادت همچو مالک بشنوید
ما همیشه یار یاران بوده ایم
همره گلزار و باران بوده ایم
ما محمد در احد یاران شدیم
ما علی را همرکاب از جان شدیم
لشگری از آسمانها روشنیم
همچو بارانی ترا بر چمنیم
گفته یارا تا تورا یاری کنیم
گر تو خواهی باز دلداری کنیم
و پاسخ آن عاشق بیکران به فرشتگان
من به باغی از شقایق می روم
من به قربانگاه عاشق می روم
می روم گلگون شوم در کربلا
باغ آیینه شوم در نینوا
آن نیستان در آتش می رسد
همچو ابراهیم. در آتش سر سبد
گفته ام قالوا بلا روز الست
آن نیستان می شوم با یار مست
وعده دیدار ما گودال ماه
ای همه یاران من در قتلگاه
آدمی باید مرا یاری کند
نه پری آید که دلداری کند
آن امانت روی دوش آدم است
آن امانت یاری من هر دم است
من اگر یاری طلب کردم کنون
آدم و انسان ببایدغرق خون
*****
باز باران فرشته می زند
در میان راه آن گل می تپد
می تپد تا بشکفد در بادها
می تپد تا می دمد در یادها
می تپد تا دل به گلزارش برد
می تپد تا یار بازارش رود
می رود تا دل به دریاها دهد
چشمه ای در جان صحراها دمد
سرزمینی از پریان دیده ام
گرچه او را بر زمین بگزیده ام
لشگری از مردمانی چون پری
گر چه آن را تو نداری باوری
لشگری از مومنان از جنس جن
این سخن ها جان جان از جنس جن
ما تر ا یاری کنیمت ای عزیز
یاری تو شد غنیمت ای عزیز
دشمنانت را چنان مجنون کنیم
در دل صحرا همه در خون کنیم
لیکن آن یار دلارامم چه گفت
آنچه واگفت و سخن ها را شنفت
آزمونی من شدم بر مردمان
مردمان واژگون در هر زمان
در وطن مانم چه کس سکنا گزید
در میان قتلگاهم گل دمید
من برای آدمیت آمدم
برگزینم آدمی نیک از بدم
شیعه ما کربلا گل می دهد
از گلویش خون بلبل می دمد
روز عاشورا مرا زاری کنید
قتلگاه آیید و غمخواری کنید
********
امام حسین( ع ) کاروانی که از سوی حاکم مکه بر یزید هدیه می بردند را دید اموال را به غنیمت گرفت و دستمزد شتربانان را به تمام و کمال داد و مخیرشان گذاشت که همراهش بیایند یا باز گردند
ای شترها این جهاز از جان کیست
این جهاز جان ما از آن کیست
ای شترها آمده باز آن نسیم
این حسین بن علی است آن زعیم
ای شتر بانان که با بار ?مدید
رو به سوی راه آن یار آمدید
گرچه ارزان می برید این بارها
این همه گل رو به سوی خارها
آن هدایای یزید مفسد است
ملک شامات از وجودش ملحد است
اشتران زانو زنید این بارها
بر حسین بن علی گلزار ما
بار خود را با دل و جانش دهید
آن جواهر راه ایمانش دهید
،
می رود او کربلا عاشق کند
آن شقایقها همه مشفق کند
این هدایا می دهد در کربلا
تا که گیرد آن زمین پر بلا
این هدایا می دهد در راه دوست
هر چه می خواهد همه دلخواه اوست
ساربان کاروان کربلا
می برد جانها به قربان بلا
ای شتربانان که با بارآمدید
اجرتی گیرید و گلزاران شوید
عون و جعفر فرزندان زینب (س) به کاروان می رسند و با امام حسین بیعت می کنند
آه زینب دختر خوب. علی
با برادر کاروان را می بری
ساربان کاروان را یار باش
با برادر تا سحر بیدار باش
باش تا صبح دولت بشکفد
تا سحر گاه تو خورشیدت دمد
من همان خورشید خون را گفته ام
من همان دشت جنون را گفته ام
چون طبیب جان عالم می شود
او دلش با جان جانت می تپد
می تپد قلبش ولی روحش کجا
کربلای است ماورای ماورا
بعد او تو کاروان دیگری
رو به شام و رو به هجران می بری
در میان کاروان اینک علی ست
آری عباس تو اینک چون یلی ست
در. میان کاروان عباس هست
آن علی اکبر گل چون یاس هست
چون پیمبر در کنار جان توست
او همه عشق و همان ایمان توست
آن علی اصغر در آن گهواره است
می شود در خون همان گهواره مست
زینب اینک هر دو فرزند آمدند
عون و جعفر. هر دو دلبند آمدند
شاد باش ای زینب محزون ما
با برادر همرهی مجنون ما
از مسلم هیچ خبری نیست پس امام حسین
قیس را به سوی مسلم و کوفه می فرستد تا از اخبار کوفه مطلع شود
مدتی او بی خبر از مسلم است
آن شراب عاشقآن از یک خم است
قیس را هم می فرستد سوی یار
سوی مسلم آن عزیز و آن نگار
عاشقان بی تاب یکدیگر شوند
رو به سوی ماه یکدیگر روند
زان که اصل عاشقان از یک دل است
موج دریاها همه در ساحل است
م.بارش
Design By : Night Melody |